"معضلات جامعه از زبان دختر شهید ناصری"
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.



"معضلات جامعه از زبان دختر شهید ناصری"
نوشته شده در پنج شنبه 23 شهريور 1391
بازدید : 1060
نویسنده : حسن عباسی


بسم الله الرحمن الرحیم

نامه ای به پدر شهیدم، محمد ناصر ناصری

بابا جان باز سلام

ای پدر جان! منم زهرایت، دختر کوچک تو

ای امید من و ای شادی تنهایی من

به خدا این صدمین نامه بوَد

از چه رو هیچ جوابم ندهی؟

یاد داری که دم رفتن تو، دامنت بگرفتم

من به تو می گفتم: پدر این بار نرو، پدر این بار نرو

من همان روز بله فهمیدم، سفرت طولانیست

از چه رو ای پدرم، تو به این چشم ترم هیچ توجه نکنی

به خدا خسته شدم، به خدا خسته شدم، به خدا  قلب من آزرده شده

چند سال است که من منتظرم

هر صدایی که ز در می آید، همچو مرغی مجروح، پا برهنه سوی در تاخته ام

بس که عکست به بغل بگرفتم

رنگ از روی من و عکس چو ماهت رفته ست

من و داداش رضا، برسر عکس تو دعوا داریم

او فقط عکس تو را دیده پدر، با جمال تو سخن می گوید

مادرم از تو برایش گفته، او فقط بوی پدر را ز لباست دارد

بس که پیراهن تو بوییده، بس که در حال دعا، رو به سجادۀ تو اشک فشان نالیده

طاقتش رفته دگر، پای او سست شده، دل او بشکسته

به خدا خسته شدیم، به خدا خسته شدیم

پدرم گر توبیایی به خدا، من زتو هیچ تقاضا نکنم

لحظه ای از پیشت، جای دیگر نروم

هر چه دستور دهی، من بلافاصله انجام دهم

همه دم بر رخ ماه و قدمت بوسه زنم

جان زهرا برگرد، جان زهرا برگرد

دائماً می گویم : مادرم!، هر که رفته ست سفر برگشته

پدر دوست من، پدر همسایه، پدران دیگر، پس چرا او سفرش طولانیست

او کجا رفته مگر؟ او که هرگز دل بی مهر نداشت

او که هر روز مرا می بوسید، اوکه می گفت برایش به خدا، دوری از ما سخت است

پس چرا دیر نمود؟

آری من می دانم، که چرا غمگین است

علت تاخیرش، من فقط می دانم

آخر آن موقع ها، حرف قرآن وخدای و دین بود

کربلا بود و هزاران عاشق؛ همۀ مسئولین، چون رجایی و بهشتی بودند

حرف یکرنگی بود، ظاهر و باطن افراد زهم فرق نداشت

همۀ خواهرها زیر چادر بودند، صحبت از تقوا بود، همه جا زیبا بود

پارک هم بوی شهادت می داد، جای رقص و آواز، همه جا صوت دعا می آمد

کوچه ها راست و مردم همه راست، همگی رو به خدا، همه خطها روشن، خوب و خوانا بودند

حرف از ایمان بود، حرف از تقوا بود

اما امروز پدر، درد دل بسیار است

همۀ آنچه به من می گفتی رنگ دیگر دارد، یا بسی کمرنگ است

من که می ترسم تنها به خیابان بروم

مادرم می ترسد، او به من می گوید

در خیابان خطر است، بر سر بعضی ها چادری پیدا نیست

مویشان بیرون است، همه عینک دارند

به نظر می آید چشمشان معیوب است، راهشان پیدا نیست

خط کج گشته هنر،  بی هنرها همگی خوب و هنرمند شده ند

کج رَوی محبوب است، در مجالس و سخنرانی ها جای زیبای شهیدان خالیست

یا اگر هست از آن بوی ریا می آید

نام های شهدا، یک یک از روی اماکن، همه بر می دارند

از دل غمزدۀ ما همگی بی خبرند؛ یا نه بهتر گویم

بر روی اشک یتیمان شهید، جُنگ شادی دارند

سرقت مال عمومی هنر است، حرف از آزادیست، حرف از رابطه با آمریکاست

آری من می دانم، علت غصه و اندوه تو بابا این است

پدرم من این بار می نویسم، که اگر باز گشتن ز برایت سخت است، ما بیاییم برت

تو فقط آدرست را بنویس در کجا منزل توست

مادرم می داند

او به من می گوید : پدرت پیش خداست، در بهشتی زیبا

با همه همسفرانش آنجاست ، خانه اش هم زیباست

حضرت خامنه ای هم می گفت (اللهم صل علی محمد و ال محمد)

دخترم غصه نخور، پدرت خندان است دوستت می دارد

تو اگر گریه کنی پدرت هم به خدا می گرید

همه شب لحظه خواب، پدرت می آید صورتت می بوسد، دست بر روی سرت می کشد او

من از آن لحظه دگر، شاد و خوشحال شدم

از خدا می خواهم تا که جان در تنم است، تا حیاتی باقیست رهبرم چون پدری بر سر من زنده بود

چهرۀ زیبایش چون جمال مه تو، شاد و پر خنده بود

من به تو قول دهم، که دگر از این پس این همه اشک غم از دیده نریزم بابا

همچو مادر دیگر از فراغ رویت نیمه شب نوحه و زاری نکنم

تو فقط ای پدرم، از خدایت بطلب که من و مادر و این امت اسلامی ما، همگی چون تو پدر

راه ما راه شهیدان باشد، دائماً برسر ما سایه رهبر و قرآن باشد

پدرم خندان باش

من به تو مفتخرم، من به تو مفتخرم

 

صلوات






مطالب مرتبط با این پست
.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: